سلام دوستان ‍‍‍‍ (ب)سری هستم ۱۶ ساله (شرمنده کیبوردم حرف رو نداره بجاش (ب) مینویسم)
دو مشکل دارم که بدجور اذیت میکنه منو ۱- تنهایی ۲ -دلزدگی از دنیا


از بچگی (ب)در و مادرم بام فارسی صحبت کردن ( چون خودشون تو مدرسه مشکل داشتن در حالی که زبان اصلی (ب)در و مادرم و کل فامیل محلیه و محلیه صحبت میکنن ! )
بچه که بودم ( (ب) یش دبستانی )‌رفتیم تهران
فرهنگ و رفتار من شبیه تهرانی ها شد و بعد از ۴ سال وقتی ۱۰ سالم بود برگشتیم شهرستان
تو شهرستان من یه ادم متفاوت با بقیه بودم
زبانم فرق میکرد( همه محلی حرف میزدن ) فرهنگم فرق میکرد کلا فرق میکردم

به خاطر این تفاوت ها همه مسخرم میکردن . ادم منزوی و گوشه گیری شدم فوتبال و همه کار های تیمی رو کنار گذاشتم که نکنه باعث شه برم تو اجتماع
واسه همین کلا تو کار هایی که دیگران میتونن تو اجتماع حضور داشته باشن ضعیفم و کار های تنهایی رو خوب بلدم

الان هم تنهای تنهام حوصله هیچ کاری رو ندارم ۶ سالی هست اومدیم شهرستان فرهنگم درست شده تا حدودی ولی هنوز نمینونم محلی با بقیه صحبت کنم باید فارسی حرف بزنم که انگار مایه ننگ و شرمه

احساس دلزدگی دارم نسبت به دنیا همش میگم اصلا چرا زندم چرا دارم زندگی میکنم هیچی رو دوست ندارم بخوام هم طوری برم تو اجتماع نمیتونم چون فوتبال و بقیه کار های گروهیم بخاطر تمرین نکردن و تنهایی ضعیف مونده و تو هیچ کاری کسی منو به خاطر خودم وارد کار نمیکنه و کسی هم مثلا تو فوتبال منو وارد تیم کنه بخاطر حس ارحام نسبت بمه که اصلا دوست ندارم


خلاصه اینکه تنهام و دوستی ندارم و از زندگی لذت نمیبرم و اصلا دوست ندارم از خواب (ب)اشم میخوام بمیرم راحت شم روزهام فقط میگذره بدون هیچ فایده ای . دیگه حتی نمیتونم خدارو هم عبادت کنم چون به خاطر این وضع فعلی جامعه و اقتصاد کشور واقعا ایمانم نسبت به خدا ضعیف شده

شرمنده سرتون رو درد اوردم لطفا کمک کنید